#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_25
_: ولی تیانا من خیلی ک….
_: خواهش می کنم فیلیپ. من این همه راه رو نیومدم که پنه لوپه بهم نشون بده. بعد با عشوه خاصی گفت: من به خاطر تو اومدم فیلیپ. به خاطر تو.
فیلیپ سرش را تکان داد. به یاد حرف پدرش افتاد: دختر پادشاه تام داره میاد اینجا. روابط دوستانه ما با این کشور به نفع ماست. حواست رو جمع کن فیلیپ. نباید دلشکسته َش کنی.
_: منظورتون رو نمی فهمم پدر.
_: منظورم واضحه. باهاش رابطه برقرار کن.
_: ولی پدر من نامزد دارم. نامزد من رُزه.
_: می دونم فیلیپ. نگفتم که باهاش نامزد کن. رز سر جای خودش هست. ولی تیانا راوهم از خودت نرنجون.
تیانا بلندتر گفت: فیلیپ؟
فیلیپ بزاق دهانش را قورت داد و گفت: چی شده؟
_: نمی شنوی؟ چند بار صدات کردم.
romangram.com | @romangraam