#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_111
_: من… راستش من…
آب دهانش را به سختی قورت داد و گفت: من با سربازای پادشاه تام بودم. داشتم دنبال بانو رز می گشتم.
به یاد حرف های لئوناردو افتاد ” جاکوب رو بین سربازها ندیدم. چند دقیقه ای میشه که اومده. مثل مرغ سر کَنده دور خودش می چرخه. مثل کسی که دنبال یه نفر می گرده، توی قصر پَرسه میزنه. “
سینه اش را صاف کرد و گفت: جاکوب؟
_: بله قربان.
_: برای من حاضری چیکار کنی؟
_: من حاضرم جونم رو بدم سرورم.
_: سالهای زیادیه که پیش من هستی. حالا ازت خواسته ای دارم.
_: امر کنید سرورم.
_: همین الآن به طرف مرز غربی کشور حرکت کن.
romangram.com | @romangraam