#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_103
آقای سولیوان با دیدن جسم بی حال رز گفت: ایشون بانو رز نیستن؟
_: چرا. پزشک یه کاری بکن. داره از دست میره.
آقای سولیوان دستمال روی زخم رز را برداشت. با دیدن زخم گفت: این… زخم خنجر… نیست؟
جاکوب تنها سرش را تکان داد. آقای سولیوان گفت: تا نفهمم اینجا چه خبره هیچ کاری نمی کنم. چرا بانو رز به جای این که کنار همسرش در راه قصر خودشون باشه، اینجا با بدن زخمی توی جنگله؟
_: ما وقت زیادی نداریم پزشک. من بعد از اتمام کار همه چیز رو براتون توضیح میدم. فقط شما باید ایشون رو نجات بدین.
_: مطمئن باشم حقیقت رو میگی؟
_: من اگه می خواستم ایشون رو بکشم، به دنبال شما نمی اومدم.
آقای سولیوان بعد از این حرف جاکوب دست به کار شد. ابتدا دستمالی را روی زمین پهن کرد و به کمک یکدیگر رز را به روی آن گذاشتند. از جاکوب خواست تا چراغ دستی را خوب بگیرد و سپس مشغول درمان شد.
پادشاه تام به طرف کریستوفر رفت و گفت: آروم باش پادشاه.
_: چجوری آروم باشم تام؟ همسر ودخترم هردو در خطر هستند. من باید چیکار کنم؟
romangram.com | @romangraam