#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_102


_: بله ملکه.

دستش را به روی پیشانی اش گذاشت و گفت: اوه خدای من. این امکان نداره. رز من هیچ وقت این کارو نمیکنه. اصلا برای چی باید این کارو بکنه؟

کریستوفر عصبی تاجش را برداشت و گفت: درسته. برای چی رز باید فرار کنه؟

جولیا که موقعیت را خوب می دید، گفت: شاید با معشوقش فرار کرده.

کریستوفر دندان هایش را به هم سایید و گفت: لطفا ساکت باشید خانم جولیا. رز هرگز معشوقه ای نداشته.

پادشاه تام گفت: به جای این داد و فریادها پیشنهاد میدم بریم دنبالش. اگه فرار کرده باشه، میتونیم خیلی زود پیداش کنیم.

ملکه ماری خواست چیزی بگوید اما دردی که در دلش پیچید باعث شد فقط فریاد بزند. دایه مارتا به طرف ماری دوید. نگاهی به او انداخت و گفت: فکر کنم بچه میخواد به دنیا بیاد.

_: کریستوفر با تعجب گفت: چی؟ به دنیا بیاد؟ ماری فقط هشت ماهشه.

دایه مارتا: به خاطر استرسی که بهشون وارد شده، زایمان زودتر اتفاق می افته.

کریستوفر با فریاد گفت: سولیوان را بیارید اینجا. زودتر.

romangram.com | @romangraam