#عروس_جنگل
#عروس_جنگل_پارت_101
قطره ای اشک از چشمان فیلیپ پایین آمد. تیانا و جولیا خوب فیلیپ را زیر نظر داشتند. کریستوفر عصبانی دست فیلیپ را گرفت و او ایستاد. سپس گفت: فیلیپ؟ یه حرفی بزن پسر.
فیلیپ با بغض گفت: پادشاه. این رسمش نیست.
کریستوفر درحالیکه سعی می کرد صدایش را بالا نبرد گفت: رسم چی فیلیپ؟ درست حرف بزن تا بفهمم چی میگی.
_: پادشاه رز…. رز….
این بار فریاد رعدآسایی زد: رز چی؟
_: رز فرار کرد.
لبخند محوی بر روی لبان جولیا و تیانا نشست. کریستوفر عصبانی، چهره درهم کشید و گفت: رز چیکار کرده؟ تو چی گفتی؟
_: رز منو تنها گذاشت. رز با آبروی من و خانواده ام بازی کرده.
سپس با هق هق گفت: رز فرار کرده.
ماری به سختی از جا بلند شد. به طرف فیلیپ رفت و گفت: درست شنیدم؟ رز فرار کرده؟
romangram.com | @romangraam