#آرزو_پارت_8


- بعد از تو !

- ایشالله ! بیام تو ؟ ایرادی نداره؟

من شالم را مرتب کردم و مهری به مهردادگفت که بیاید داخل . مهرداد آمد و با دقت من و مهری را برانداز کرد : داشتین خاله زنک بازی در می آوردین ؟ غیبت می کردین ؟

- نخیر ، حرف خودمونو میزدیم !

مهرداد چشمک زد : پس ادامه بدین ، راحت باشین !

چون هیچکدام حرفی نزدیم پنچر شد : یعنی من از خودمون نیستم ؟ واقعا که ! نمی دونستم غریبه ام !

- تو غریبه نیستی داداشی ، حرفای ما دخترونه بود .

چشم های مهرداد از رذالت درخشید : اِ ؟

مهری با مشت به شانه ی او کوبید : لوس نشو !

- نه ، بزار ببینم ، مرضی دل کدوم بیچاره ای رو بردی ؟

سرم را بلند کردم : چی میگی ؟

با دست تشویقم کرد که حرف بزنم : داشتی می گفتی که چطور مخ بدبختو زدی ! ادامه بده !

با بی حوصلگی دستمال را داخل ظرف کشیدم : من مخ هیشکی رو نزدم ! داشتیم می گفتیم پسرا چقدر بی لیاقتن !

- چون نتونستی مخشونو بزنی لیاقت ندارن؟ اتفاقا این لیاقتشونو می رسونه !

لحن مهرداد خیلی شاد بود ولی من خیلی حوصله نداشتم : با من بحث نکن مهرداد ، حوصله ندارم !

- بی خیال شکرپنیر ، این نشد یکی دیگه ! بالاخره یکی هم تو دام تو میفته ، قول میدم !

- مهرداد!

سرخ شده بودم و نمی دانستم جوابش را چه بدهم ، دوست نداشتم از این شوخی ها بکند . مهری به او اشاره ای هشداردهنده کرد و مهرداد فورا عقب نشست : چرا گاز می گیری ؟ گردن من از مو باریکتر ! با ملایمت هم بگی می فهمم !

«یاعلی» گفت و بلند شد . کاسه های تمیز را برداشت و روی هم گذاشت : شما هاکه خیلی حساسین ، بریم پیش تاجی اینا ! ظرفیت شوخی رو دارن !

این را گفت و رفت !

- فکر نمی کردم مهرداد هم بیاد ، مگه امروز سرکار نرفته ؟

- چرا ولی این که خستگی حالیش نیس ، تا شنید همه اینجا جمعن ، زود آماده شد که بیاد ، ناراحت شدی ازش ؟


romangram.com | @romangram_com