#آرزو_پارت_26
- آخه زشت نیس بهش بگم وایسا تا من برم و بیام؟
- خوب بگو بره ، با مهرداد میریم !
عین بچه ها لج کرده بودم ، شانه هایش را بالا انداخت ، دوباره در را باز کرد و خم شد : بفرمایید داخل ، در خدمت باشیم آقای کیانی !
- خیلی ممنون ، مزاحم نمیشم ، مرضیه خانمو برسونم باید برم جایی .
مهری مکثی کرد و با صدای آرامی گفت : دیگه زحمت نمیدیم ، مرضیه هم قراره خونه ی ما بمونه ! از اینجا با هم میایم مراسم ، ببخشید دیگه ، خیلی زحمت کشیدین .
- باشه ، پس خداحافظ !
به محضی که مهری خداحافظی کرد و در را بست ، گازش را گرفت و رفت .
- واقعا که مرضی ، من به جای تو خجالت می کشم .
ولی من اصلا خجالت نمی کشیدم ، ازشان خوشم نمی آمد ، زوری که نبود .
داخل نرفتم ، منتظر ماندم تا مهری و مهرداد بیایند ، مهرداد مدام از من فاصله می گرفت تا به قول خودش سرما نخورد و شب خوشی اش خراب نشود .
به خانه که رسیدیم ، مامانی حمام بود ، خدایی بود که من کلید داشتم وگرنه همیشه ¬ی خدا باید پشت در می ماندم ، رفتیم داخل و با عجله دویدیم به اتاق من ، فرصتی برای دوش گرفتن نداشتم ، مانتویم را کندم و با همان تاپ و شلوارجین رفتم دستشویی ، احساس بسیار بدی داشتم که خبر از وقوع واقعه میداد . داشتم توی کمد شلوغ پلوغ محبوبه دنبال اتو مو می گشتم که زنگ در را زدند ، قبل از آنکه بلند شوم مهری گفت : من باز می کنم.
- حتما محبوبه اس !
دوباره کله ام را کردم توی کمد . وقتی آمدند توی اتاق ، برگشتم تا با شمایل نو ظهور خواهر کوچولویم رو به رو شوم : پناه بر خدا !
- سلام مرضی ! قشنگ شدم ، نه ؟
دستم را به کمر زدم و ایستادم : خیلی قشنگ شدی ( نیشهایش باز شد ومن خیلی به خودم فشار آوردم که نزنم توی گوشش) ببند اون نیشتو ! احمق کوچولو ! مگه من نگفتم بگو زیاد آرایشت نکنه ؟ اون فرشته ی پرادعا اونجا چکاره بود؟
- فرشته گفت خوبه !
- فرشته غلط کرد با تو ! اون آرایشگر نمی فهمید این واسه یه بچه ی 17 ساله نیست ؟
- من که بچه نیستم !
- خیلی هم بچه ای ، وگرنه اندازه ی خودتو می فهمیدی ، بابا این مراسم یه عقدکنون ساده ¬اس ، تو که شبیه عروس شدی !
صورت هرسه ما درآینه مشخص بود و حق را به من میداد .
محبوبه چرخی خورد : شاید ، یه کمی ، حالا که نمیشه کاریش کرد .
این ، آن روی سگ مرا بالا آورد : بیا اینجا ببینم عروس خانم .
romangram.com | @romangram_com