#ارباب_تاریکی_پارت_4

دستم را جلو بردم و بطری را کنار کشیدم که صدایش در آمد:‌

_هوی چیکار می کنی، بدش ببینم!

بطری را دوباره از دستم کشید. می دانستم اگر امشب او مست باشد در این آشفته بازار که حتی معلوم نبود دقیقا چه مراسمی است بیرون رفتنمان خیلی دشوار می شد برای همین دوباره بطری را گرفتم

-اندازه ظرفیتت بخور.

بطری را روی میز کوبیدم که باعث برگشتن نگاه چند نفر از مستان اطراف بار به سمت ما شد. معین اخم کرد و نزدیک آمد تا بطری را پس بگیرد که دستی بینمان ظاهر شد، از ظرافت و لاغریش تشخیص دادم زنانه است نگاهم از ساعدش بالا کشیده شد که با چهره ی ظریف دختری مواجه شدم که موهای قهوه ای مواجش را اطرافش رها کرده بود. لبخند فریبنده ای به من زد که دو چال کوچک روی گونه اش مشخص شد به سمت معین برگشت و یکی از ابروهای باریکش را بالا انداخت

-نظرت درمورد یه رقص کوچیک چیه؟

معین مست از خود بیخبر لبخندی به پهنای صورتش زد و دستش را دور کمر او حلقه کرد و با هم حرکت کردند. به خودم آمدم و بازوی معین را کشیدم که با لحن آزرده ای داد زد :

_اه روانی ولم کن دیگه!

دختری که در آغوشش بود از روی شانه اش نگاه من کرد و با لبخند یکطرفه ای گفت: برو پسر، امشب وقت خوش گذرونیته!

قبل از اینکه من بتوانم حرف او را تجزیه و تحلیل کنم بین جمعیت زیاد رقصنده گم شدند. موسیقی با ان صدای کر کننده اعصابم را بدجور بهم ریخته بود نگاهم دور تا دور سالن چرخید تا اینکه در نهایت جای تاریک و خلوتی را انتهای سالن کمی دورتر از پیست پیدا کردم. از بین جمعیتی که میلی متری بهم چسبیده بودند راه باز کردم، تا خودم را به آن جا برسانم به دو سه نفر تنه زدم اما خوشبختانه همه انقدر حواس پرت بودند که کسی چیزی نفهمید دیگر تقریبا نزدیک مبل بودم، که چیزی محکم با شانه ی راستم برخورد کرد مردی که به من تنه زده بود برخلاف بقیه که بی توجه عبور می کردند عبور نکرد و در جایش ماند. نگاهمان گره خورد و کم کم چشمهای قهوه ایش درشت شد اما بعد اخم هایش درهم رفت.

زمزمه ای کرد که در ان شلوغی شنیدنش برای من محال بود دهانم را باز کردم، تا بپرسم چه گفته که بی توجه به من سرعتش را زیاد کرد و دور شد مسیر رفتنش را دنبال کردم که به چند نفر دیگر تنه زد اما با هیچکدام چشم در چشم نشد.

اخمی روی صورتم نشست و خودم را از جمعیت خارج کردم.

روی مبل های مربعی سفید رنگ که در رقص نور هر لحظه یک رنگ می شد نشستم و به اطراف نگاه کردم برخلاف همیشه از مهمانی امشب حس خوبی نداشتم اینجا اصلا شبیه جشن تولد نبود!

بیش تر شبیه یک کلوب شبانه بود از آن گذشته حس نا رضایتی خاصی داشتم، یک نوع نگرانی عجیب که انگار قرار است برایم اتفاقی بیفتد!

نفسم را بیرون فرستادم و از سینی نوشیدنی که مقابلم قرار کرفت لیوانی برداشتم.

در کدام جشن تولد ان هم در ایران نوشیدنی الکلی سرو می شد؟ تنها امیدواریم این بود که پای پلیس به این مکان کشیده نشود. در غیر این صورت تمام ابروی حرفه ای و پزشکی که می توانستم در سالهای آینده جمع اوری کنم یکجا به باد می رفت. بی حوصله جرعه ای از مایع درون گیلاس خوردم طعم گس و تلخش باعث شد چینی به دماغم بیندازم

گلویم از قورت دادنش سوخت نگاهی به رنگ نارنجیش انداختم قابل حدس بود که با این طعم غلیظ الکل چه نوع مشروبی است. لیوان را روی عسلی گذاشتم و بیخیال جمعیت اطرافم را نگاه کردم

-شب قشنگیه مگه نه؟

مردی در لباس اسپورت هم رنگی کنارم نشست و گیلاس مرا یک نفس سر کشید. سر کچل وسیبیلی که از وسط دو نصف شده بود و صدای نخراشیده اش که در ان شلوغی ضعیف بود، به من احساس خطر می داد. نگاهی به چهره ام انداخت و پوزخندی زد و ابروی شکسته اش را بالا انداخت.

-تعجب می کنم که بعد از این همه مدت آفتابی شدی!

من حتی این آدم را نمیشناختم و او در مورد رفت و آمد من سوال می کرد؟

ابروهایم در کشیده شد و با لحن جدی جواب دادم :

_ سرگرم درس بودم.

چشمهایش از تعجب گرد شد و با لحن تمسخر آمیزی گفت:

_ پس داری ادامه تحصیل میدی ها؟ جالبه!

از این نوع گفتار و حرکاتش خوشم نمی آمد. حس خوبی نداشتم. رویم را از او برگرداندنم و از روی مبل بلند شدم که چیزی دور دستم حلقه شد و مرا پایین کشید. دوباره روی مبل نشستم. نگاهم با چشمان خون بار همان مرد کچل گره خورد قرمزی چشمانش نه از مستی مثل معین، بلکه از خشم بود.

نگاهم بین جمعیت چرخید. معین کجا رفت؟

صدای نخراشیده اش که از بین دندانهای قفل شده اش درآمد باعث شد حواسم به او برگردد:

-فکر کردی الکیه؟ فکر کردی فرار می کنی و تموم؟ چطور جرئت کردی از من دزدی کنی؟

با تعجب نگاهش کرد، دزدی؟ من ؟ آن هم از این مردی که اولین بار بود می دیدمش؟ با دیدن تعجبم عصبانی تر شد و فریاد زد:

_کجا بردی محموله ی من رو؟

romangram.com | @romangram_com