#ارباب_تاریکی_پارت_30

کمی موقعیت را سنجیدم و آرام پرسیدم: می تونم باهاش حرف بزنم؟ صدا ضبط نشه.

اکبری نگاهی به دو همکار دیگرش انداخت و با من و من گفت:

_ اما قربان قانون رو که خودتون می دونید!

_آره می دونم ولی...باید باهاش صحبت کنم چون خیلی شبیه...

حرفم را نصفه رها کردم و سرم را پایین انداختم تا کمی متاثر شوند. طولی نگذشت که جواب دلخواهم را گرفتم:

_ فقط ده دقیقه قربان بیش تر برای ما مسئولیت داره.

لبخن محوی زدم و با تشکر به طرف در رفتم. دستم را روی دستگیره گذاشتم و نفسم را با فشار بیرون دادم. الان بحث کارهای شخصی نیست پریناز، باید به خودت مسلط باشی.

به محض وارد شدن من صورتش به این سمت برگشت. برای لحظه ای نفس در سینه ام حبس شد. اکر خودم تن بی جان مردم را در واپسین لحظات عمرش در آغوش نگرفته بودم؛ مطمئنا می گفتم او همان شاهین است.

به خودم مسلط شدم و قدمی به جلو برداشتم. نگاه سبز وحشیش دقیقا مثل شاهین بود با این تفاوت که در چشمان این مرد فقط سردرگمی مشخص بود نه عشق و محبت. دست هایم حائل بدنم کردم ذوی میز خم شدم.

_اسمت چیه؟

فقط نگاهم کرد. بی تفاوت و بی واکنش. یا این مرد خیلی در کارش استاد بود یا اصلا چیزی نمی دانست. چند جای صورتش زخمی شده بود و دست راستش در آتل بود، شکستگی کهنه ای روی ابرویش خودنمایی می کرد که به صورتش جنبه ای ترسناک داده بود

_می دونی من کیم؟

پوزخندی گوشه ی لب های خوش فرمش قرار گرفت:

_ یه افسر پلیس، به گمونم ستوان یکمید؟

نگاهش را از درجه ی های روی سر آستینم گرفت و به صورتم داد. برق شیطنتی که در این نگاه بود به هیچ عنوان در نگاه شاهین ندیده بودم.

_هیچ صدایی ضبط نمیشه؛ پس راحت باش و حرف بزن دختری ب اسم پریسا می شناسی؟

از جا پرید اما چون دستهایش به لبه‌ی میز زنحیر شده بود، دوباره نشست:

_ به اون چی کار دارید؟ اون که اصلا کاری نکرده!

ابرویی بالا انداختم و با شک بیش تری نسبت به رابطه ی این دو نفر شروع به قدم زدن کردم.

_پس می شناسی! نمی دونم رابطتون چیه اما ازم خواسته که مراقب تو باشم مراقب قاتل استادش؛ حتی حالتم پرسید انگار می دونست این طوری زخمی می شی حالا بهم بگو تو کی هستی؟

دستی به موهای خوش حالت و بهم ریخته‌ی تیره اش کشید و بهم ریخته ترش کرد:

_ من هیچ کی نیستم اما شبیه یه نفرم که به نظر اون خیلی دشمن داشته.

_کی؟

سرش را بلند کرد:

_ چطور بهت اعتماد کنم؟ اصلا چرا باید این کارو بکنم؟

شانه بالا انداختم:

ء از صبح که اومدم توی این اداره همه گفتن قاتل سرهنگ آریا یک نفرم از کلمه‌ی متهم استفاده نکرده! می دونی یعنی چی؟ یعنی اینکه ندونسته برچسب قتل رو زدن به پیشونیت، یعنی ازت مدرک دارن که بی بازجویی حکم بدن، الان فقط منم که شک دارم تو قاتل باشی مطمئنم کن که حرف پریسا در موردت درست بوده!

_چی بگم؟

روی صندلی نشستم:

_ بگو چه اتفاقی افتاده؟ اصلا چرا اونجا بودی؟

نفس عمیقی کشید:

romangram.com | @romangram_com