#ارباب_تاریکی_پارت_11
_سوال رو با سوال جواب نمی دن.
-یه سوالم دوبار جواب نمی دن.
_بهرحال باید کامل سوالو جواب بدن .
مکثی بین مناظره ی سرعت گرفته افتاد و او به سمت من برگشت.
_ ارژنگ چیکارت داشت؟
دلیلی برای مخفی کاری نبود :
_من رو با یه شاهین نامی عوضی گرفته بود.
نفس عمیقی کشید و پلک هایش را روی هم فشرد :
_چرا قصد جونت رو کرد؟
-چون فهمید من اون آدم نیستم.
صدای نازک دخترک دوباره بلند شد اینبار تا حدودی مردد:
_چطور فهمید؟
خسته از این بازجویی گفتم: _نمیدونم، نمیدونم این بازجویی برای چیه؟ شما کی هستین چی می خواین؟ اصلا چطور من راو نجات دادین؟
نگاهم بین آن دو نفر در گردش بود که مهرداد گفت:
_دو ساعت دیگه پانسمان زخمش رو عوض کن.
با قدمهای بلند عرض اتاق را طی کرد و بی توجه به ما بیرون رفت. نگاهم به در بسته خشک ماند.
صدای خنده ای آمد:
_تعجب نکن همیشه همینطوریه.
ناخوداگاه گفتم:
_همینطور سرد و نچسب؟
صدای خنده ی دختر بلندتر شد. پرده ی سمت دیگر پنجره را هم جمع کرد. نگاهم روی هیکلش چرخی خورد. قد نسبتا متوسطی داشت، اما اندامش که در ان مانتوی چسب مشکی رنگ قاب شده بود ورزیده به نظر می آمد.
ناگهانی به سمتم برگشت و مچم را گرفت:
_ به اندازه کافی دید زدی؟ پسندیده شدم؟
نگاهم را از او گرفتم :
_ با دخترا میونه ای ندارم.
به سمت کمد کوچک و ساده ای که کنار پنجره و روبروی تخت بود رفت و درش را باز کرد.
-بالاخره هر چیزی یه شروعی داره؛ من می تونم شروع رابطت با دخترا باشم.
پوزخندی زدم و گفتم :
_ می خوای بزور خودت رو بهم قالب کنی؟
انتظار داشتم انکار کند یا حتی ناراحت شود، اما او دوباره خندید و سرش را از کمد بیرون آورد.
romangram.com | @romangram_com