#ارباب_دو_چهره_من_پارت_9


اصلا حوصله این جشن مزخرفو نداشتم ولی میتونست سودهای زیادی برام برسه از همه چی خسته شده بودم این محموولم تموم بشه برا همیشه باند رو کنار میذارمو میرم دنبال انا میگردم یه کت و شلوار مشکی با یه کروات مشکی و بلدز سفید پوشیدم مثل همیشه تیپم خوب بود سوار ماشین شدم حوصله رانندگیو نداشتم زنگ زدم راننده جایگزین بیاد بعد ده دقیقه اومد سوار شدیم و به طرف قصر شاهین رفتیم .....

وارد جشن شدم ادمای مختلفی رو دیدم رفتم نشستم دخترای زیادی اومدنطرفم که حوصله هیچکدومشونو نداششتم یکی از دخترا گفت:واوو تو باید مسیح باشی من شراره دختر شاهینم. با کمی تفکر نگاش کردم باید بهش نزدیک بشم گفتم خوشبختم عزیزم_همه میگفتن خیلی مغروری ولی اینطور نیس.یه لبخند زدمو از جام بلند شدم اروین رو دیدمیه دختره هم با تیپ مشکی کنارش بود ولی قیافش معلوم نبود شک کردم انو باشه ولی انا اینجا چکار میکنه اصلا رادوین اینجا چکار میکنه سوال های زیادی برام پیش اومده بود که صدای شاهین رشته افکارمو پاره کرد که میگفت:اقایون و خانوما توجه کنین.سکوت عجیبی سالن رو حکم فرما شد که دیدم رادوین و اون دختره کنار شاهین ایستادن،شاهین ادامه داد:همه توجه کنید این دو رادوین و انا هستن ....... تا اسم انا رو اورد نفهمیدم چی گفت اصلا بقیه حرفاش رو نشنیدم فقط داشتم نگاه انا میکردم که چقدر با غرور ایستاده محوش شدم تا به خودم اومدم دیدم همه دارن دوباره به کاراشون میرسن انا هم داره از پله ها میره بالا سریع رفتم تا خودمو بهش برسونم رسیدم بهش پشت دیوار قایم شدم دیدم واستاده و دستش رو به میز تکیه داده اروم اروم رفتم طرف و از پشت ب*غ*لش کردمو گفت:کجا بودی دختر دلم برات تنگ شده بود _تو کی هستی؟_ارباب دوچهرت........

#پارت_دهم

انا

تا اینو گفت زود از خودم جداش کردم دلم براش تنگ شده بود ولی باید ازش انتقام بگیرم گفتم:اینجا چکار میکنی؟_اینو من باید بپرسم....

یک دفعه صدای پلیسا اومدد همه داشتن فرار میکردن که مسیح دست منو گرفت ولی من از دستش دستمو کشیدم پلیسا اومدن بالا و مسیح رو گرفتن مسیح خواس فرار کنه که نشد اونم بخاطر من با همون غرور همیشگیش باهاشون رفت از پله ها سریع رفتم پایین وه دیدم چندتا پلیس جلو رادوینن و دارن احترام میذارن از تعجب دهنم ده متر شده بود یعنی چی رادوین پلیسه نزدیکشون شدم که رادوین منو دید پلیسارو ازاد کرد اومد طرفم گفت:اینم انتقامت هم من ماموریتم تموم شد و هم تو به ارزو انتقامت رسیدی.با تعجب پرسیدم تو پلیسی؟_اره من سرهنگ رادوین امیری هستم.از تعجب دهنم باز شد. یه مرد نزدیکمون شد رادوین احترام گذاشت که اون مرد گفت:سرهنگ میخوای استفا بدی یا به کارت ادامه میدی_نه قربان من میخوام همین الان استفاء بدم_هزجور راحتی پسرم اگه خواسی برگردی با کمال میل همراهیت میکنم_ممنونم قربان.

منو رادوین محل رو ترک کردیم و به طرف ماشین رفتیم پرسیدیم:رادوین سرشون چی میاد؟چرا بهم نگفتی پلیسی؟هاااااان؟_عزیزم برات بعدا توضیح میدم.حکم مسیح هم بهت میگم بعدا میدونم عاشقشی میدونم دوستش داری عزیزم میدونم سوار شو....

حسابی نگران مسیح بودم،یعنی من عاشق مسیح شدم،گکسی که خانوادمو ازم گرفت،چرا

نمیخواستم با کسی حرف بزنم رسیدیم خونه رادوین پیدا شد منم پیاده شدم و پشت سرش راه رفتم حسابی حالم بد بود در رو مریم خانوم باز کرد رفتیم تو خواستم برم بالا که رادوین صدام زد:انا. بی حوصله برگشتم گفتم:بله؟ _بیا باهات حرف دارم. رفتم طرفش گفتم:میشنوم. رادوین:نگاه انا میدونم عاشق مسیح هستی،میدونم بهت دروغ گفتم،میدونم همه اینا رو ولی مسیح باید تاوان خلافای کرده رو بده؛حداقل 5سال زندان رو میکشه. _چی میگی رادوین؟5سال؟برای عشق من؟?😭 _اروم باش انا من میدونم چقدر ناراحتی ولی باید تحمل کنی باید محکم باشی تا مسیح ازاد بشه و بری پیش عشقت؛البته اگه بخوایی منتظرش باشی. من نمیخوامش انو با یه دختره دیگه .جواب رادوین رو ندادمو بدو رفتم تو اتاقم،اصلا حال خوبی نداشتم اخه چرا من عاشق مسیح شدم ؟چرا ناراحت شدم وقتی میخواد بره زندان؟فقط گریه میکردم اصلا حال هیچکسیو نداشتم.

حکم مسیح 5سال زندان بود عشق من 5سال باید در زندان بمونه ولی من ازاد بیرون باشم دنبال انتقام بودم ولی نه همچین انتقامی.


romangram.com | @romangram_com