#ارباب_دو_چهره_من_پارت_31
انا (زمان حال)
کت و شلواری که ارمان بهم داد رو پوشیدم مجبورم بودم همش دنبالش برم واقعا حسابی اعصابمو خورد کرده بود نمیتونستم چیزی بهش بگم چرا این همه عذاب باید بکشم موهام در اومده بودن ولی بلند نشده بودن با ژل حالتشون دادم و رفتم بیرون جلوی در اتاق ارمان ایستادم منتظر شدم بیاد از اتاقش اومد بیرون و گفت:میبینم کم کم داری ادم میشی. _چی گفتی عوضی؟من میخوام از اینجا برم لعنتی ولم کناه?😤 _صداتو بیار پایین بچه جون بعدش تو فک کردی کی هستی اینقدر زبون درازی میکنی؟ _هرچی باشم از تو ادم ترم....
ارمان
خودمو خیلی کنترل میکردم هیچی بهش نگم ولی اعصابمو خورد میکرد یه نگاهی بهش انداختمو رفتم بیرون سوار ماشین شدم منتظر بودم بیاد در عقب رو باز کرد که گفتم:فک نکنم جای محافظ عقب باطه برو جلو. با اعبانیت درو کوبوند و رفت جلو نشست راننده ماشین رو به راه انداخت، دوتا بلیط برای ایران باید میگرفتم باید انا رو ببرم ایران ولی اون قبول نمیکنه توی فکر بودم که صدای انا رو شنیدم اقای رئیس رئیس رسیدیم.
رئیس رو با طعنه خواسی میگفت نگاهش کردم بای یک پوزخند و از ماشین پیاده شدم توی رستوران با چند نفر قرار داشتم
وقتی وارد رستوران شدم میز رو بهم نشون دادن انا هم پشت سرم میومد تا رسیدم سر میز که میکائیل گفت :چطوری اقای معتمد.
که چش غره ای بهش رفتم که فهمید چه خبره که گفت:این کوچولو محافظته؟. نگاه به انا کردم که قیافش علامت سوال بود هرکی بود با سوتی میکائیل هنگ میکرد به طرف میکائیل گفتم:اره محافظ جدیدمه. _چه کوچولو ناز نازی.، خوبی محافظ کوچولو؟. خیلی جدی گفت:بله خوبم.
ارمان
اعصبانیت از قیافه انا معلوم بود قیافش پر از سوال مجهول،باید امشب همه چیزو توضیح بدم رو به میکائیل گفتم:خب کارای شرکت چی شد؟
romangram.com | @romangram_com