#ارباب_دو_چهره_من_پارت_25


ارمان

انا:من نمیخوام همراهت بیام ولم کن تو این 1 ماه هرچی گفتی گوش دادم،دیگه بیخیالم شو . ارمان:هوی دختره مفت حرفتو بفهم دیگه داری عصبانیم میکنی. _اره بیا بزن لعنتی بزن ولم کن اه. داشت اعصابمو خورد میکرد این دختر داشت دیونم میکرد درسته به عمو قول دادم مواظبش باشم ولی دلیل نمیشه اینقدر ملاحظه انا رو بکنم. گفتم:اینقدر بی کس شدی که دیگه باید از تو کلوپا جمعت کنیم،میدونی دیشب اگه دیر میرسیدم چی اتفاقاتی برات پیش میومد؟. _ولم کن ولم کن میخوام برم از اینجا لعنتی به توچه من با کی میگردم تو کی هسی اصلا.

اعصابم حسابی خورد شد یکی زدم تو گوشش دستشو گذاشت روی گونش و از اتاق زد بیرون.

اعصابمو خورد کرد واقعا هر روز باید از یه کلوپ جمعش کنم بهش گفتم میتونه بره بیرون ولی نگفتتم بره ه*ر*ز*ه بازی اعصابم حسابی خورد بود....



مسیح



روی تخت زندان دراز کشیده بودم همش دعوا همش انفرادی حوصله هیچکس رو نداشتم ، اخه چطور شد که زندگیم اینقدر تغییر کرد، از روی تخت بلند شدم و داشتم راه میرفتم که یه سرباز داد زد :مسیح تهرانی بیاد بیرون. بدون حوصله رفتم طرفش و گفتم:منم. _بفرمایید بریم .

چرا لحنش اینقدر خوب شد بفرمایید اوه. همراه سرباز رفتم رسیدیم به یه اتاق در رو باز کرد و من رفتم تو با تصویری دیدم تعجب کردم چطور میتونه زنده باشه اون که مرده بود این چطور میتونه اینجا باشه واقعا تعجب کرده بودم که اومد طرفم و گفت:پسرم ببخشم خواهش میکنم پسرم.

نمیدونستم چی بگم فقط برام تعجب بود که چطور زندست چشم رفت روی پسری که اون عقب ایستاده بود گفت:چطوری مسیح تهرانی؟


romangram.com | @romangram_com