#ارباب_دو_چهره_من_پارت_23


از حموم اومدم بیرون حوله دورم بود نمیخواستم برم ولی مجبور بودم،لباسای روی صندلی رو نگاه کردم یه تاپ مشکی با یه شلوارک صورتی و یک سویشرت صورتی، برشون داشتم و پوشیدم موهام سیخ سیخ شده بودن بخاطر همین کلاه سویشرتو گذاشتم رو سرم و رفتم پایین...

آرمان

پشت میز نشسته بود،منتظر بودم که انا بیاد وقتی صدا پاشنیدم شروع کردم به خوردن سمگینی نگاهی رو خودم حس کردم که مطمئنن انا بود اومد نزدیکم و گفتباید امروز چکار کنم؟ _بشین بخور صبحانتو. _نمیخورم. دختر یه دنده ای بود واقعا نمیدونستم چکار کنم مجبور شدم بلند بشم.

من:همراهم بیا. رفتم به باشگاه خصوصی خودم که زیر خونم بود،باید از امروز تمرینا سختی رو باهاش شروع کنم، رسیدیم به در سالن که گفت:اینجا کجاست،قراره چکار کنم؟؟ _اینقدر سوال نپرس، امروز بهت اموزش میدم تا حرکات رزمی رو یاد بگیری..

#پارت_هجدهم

انا:من نمیخوام یاد بگیرم مگه زوره؟ مگه قراره اصلا من چکاره بشم که حرکات رزمی یاد بگیرم ؟ هااااااا؟ _خیلی سوال میپرسی قراره تو از این به بعد محافظ من باشی و همه جا همراهم باشی فهمیدی؟ _من نمیخوام برای تو کار کنم. انگشت اشارمو بردم طرفش و با عصبانیست گفتم:دختر جون دوست داری پدرست بمیره؟اره؟ _باششششش کاری به پدرم نداشته باش لطفا. _افرین دختر جون پس به حرفام گوش بده.

رفتم طرف ضبط و یک اهنگ اکسیژن از ترنس گذاشتم انا حسابی تعجب کرد بود اومد طرفم و گفت:تو واقعا میخوای به من اموزش بدی؟ _اره میخوام بهت اموزش بدم. تعجب کرده بود دوباره گفت:میخوام باهات مبارزه بکنم. _دختر جون میترسم ببازی امیدتو از دس بدی.?😈 _امتحانش کاملا برات مجانی. _باش.

رفتیم وسط سالن گاردشو گرفت از روی گاردش فهمیدم بوکس کار میکنه ، گفتم:به به پس خانوم بوکسر هستن.

انا

داشت حسابی کفریم میکرد به لطف رادوین بوکس بلد بودم پس میتونستم حسابشو برسم ولی بدنش خیلی قوی میخورد باشه .


romangram.com | @romangram_com