#ارباب_دو_چهره_من_پارت_21


مسیح

اصلا نمیفهمیدم چکا میکنم دیشب شراره رو دعوت کردم به خونم برای شب امشب یعنی باید تحملش کنم، چرا انا نیست چرا عشق من نیست کنارم چراااا؟ داشتم دیونه میشدم هیچی برام مهم نبود معلوم نیس اون کجاست ولی هرکجا هست باید خوشحال باشه تو افکار خودم بودم که زنگ در به صدا در اومدببازش کردم شرار بود:سلام. _سلام عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده بود مسیح. _منم عزیزم،امشب اینجا میمونیی که. _ اره دیگه نمیتونم دوریتو تحمل کنم. رفت رو کاناپه نشست لباس ناجوری پوشیده بود واقعا برام سخت بود تحملش کنم به بهانه شربت رفتم تو اشپزخونه مشغول درست کردن شربت بودم که یه جفت دست دورم حلقه شد بدنم مور مور شد خواستم چیزی بگم ولی نمیدونستم باید اعتمادشو جلب میکردم برگشتم طرفشو یه ب*و*سه اجباری روی پیشانیش گذاشتم ......... (بقیش با ذهن خوشگل خودتون?😂😈)

انا

یه تیپ مشکی زدم درست بود خارج بود حجاب اجبار نبود ولی پوشیده پوشیدم ، یه شلوار اسلیش مشکی و یه پیراهن استین بلند مشکی با یک کلا بخاطر موهای که از ته زدم گذاشتم، تیممو دوست داشتم یه ارایش ملایم کردم تلفن ورو برداشتمو رفتم حتی به رادوین نگفتم کجا میرم با الین مشغول صحبت بودن، از خونه خارج شدم رفتم طرف ادرس خیلی استرس داستم که قراره چه اتفاقی بیفته،باورش برام سخت بود که پدرم که فکر میکردم مرده زنده باشه کله اون کاب*و*سایی دیدم از جلو چشمام گذشتن، رسیدم به ادرس مورد نظر قصر بزرگی بود واقعا ترسیده بودم بیش از حد هم ترسیده بودم ، وارد خونه یا به عبارتی بگم قصر بهتر ، شدم که یه خانوم مسن اومد جلوم و گفت:تو باید انا باشی؟ _بله من انام. _برو بالا اقا منتظرتونن. _مرسی. نمیدونستم کجا برم از پله ها رفتم بالا دوتا اتاق بود نمیدونستم تو کدوم برم که به نفر اومد طرفم گفت از اینطرف خانوم حسابی ترسیدم خیلی گنده بود.

وارد اتاق شدم چیزی رو که دیدم باور نکردم پدرم اونجا با وضع بدی بود خواستم برم طرفش که دوتا دست مانعم شد گفتم:ولم کن لعنتی چی به روز بابام در اوردیییی ولممم کن. _هیسسس دختر جون اروم اروم،تا الان زنده مونده شاهکار کرده از این به بعدش به تو ربط داره. _تو کی هستی ؟ _من ارمان راد هستم و از الان اگه قبول کنی رئیس تو. _چه رئیسی هااااان ؟ چرا باید قبول کنم تو رئیس من باشی. _دوتا راه داری یا میتونی بریو جنازه پدرتم بری و یا میتونی بمونی و از پدرتم محافظت کنی، حالا کدوم؟ _چرا اینکارو میکنی من چه کارت کردم مگه؟تو اصلا بابای مند از کجا میشناسی .......

#پارت_شانزدهم

ارمان؛:هیسس خیلی سوال میپرسی دختر جون،اروم باش. _لعنتی بگو تو از کجا پیدات شد؟ چی از جون منو پدرم میخوایییی؟ _من پیدام بود فقط دنبال تو بودم که پیدا شدی. _چکار کنم؟بذار بابام بره من میمونم. _افرین دختر جون. یه بشکن زد و دستا پدرم باز کردن دویدم طرفشو ب*غ*لش کردم خیلی شکسته تر شده بود، بهش ادرس خونه رادوینو دادم و بعد 20دقیقه باهاش خداحافظی کردم،همونجا خم شدم و گریه میکردم این چه زندگی مسخره ای بود من داشتم هر روز تو دستایی یکی اسیرم،پاقدمم شومه که اینطوری میشه. ارمان اومد جلوم و گفت:بسه بلند شو خیلی کار داریم که باید بکنیم. _من چه کاری با تو دارم اخه،لعنتی زندگیم دلشت درست میشد ولی مگه تو گذاشتی؟ _تو از این به بعد برای من کار میکنی پس حدتو بفهم انا معتمد. بعد یه خنده از سر تمسخر زد. چه زود برام شد ارمان.

از جام بلند شدم و رفتم جلوش ایستادم و گفتم:من باید چکار کنم؟. _تو خیلی کارا میتونی بکنی. _مثلا چکاری؟. _خیلی سوال میپرسی برو تو اتاقت بعدا حرف میزنیم. هیچی نگفتم همون خانوم پیره اومد و منو برد به اتاقم.

دلم خیلی گرفته بود حسابی نگران بودم فقط میخواستم بمیرم، یعنیم هیار و مسیح به من دروغ گفتن از همشون متنفرم یه روز میرم و از همشون انتقام میگیرم، دیگه باید مسیح رو بندازم از ذهنم بیرون، ولی نمیتونم با این مرد مغرور باشم،چقدر میتونم زندگیمو اینطوری بگذرونم.

آرمان


romangram.com | @romangram_com