#ارباب_صدایم_کن_پارت_99
قسمت پنجاه ودوم
سلنا
--------------------------------
با من من گفتم: نه... کارمن... نیست.
- میخوای حرفتو باور کنم من خودم این پوشه رو پیدا کردم.
- من روحمم از وجود این مدارک بی خبره... من نمی دونم این پوشه چطور داخل کتابام بوده.
پوزخندی زد وگفت:
حتما پا داشته اومده تو اتاق تو...
دستشو به نشونه ی تهدید تکون داد وگفت: ببین دختر یا میگی مدارکو به کی دادی یا دستور میدم تو میدون به صلابت بکشنت.
از لحن خشنش شوکه شدم.
با ترس گفتم: من از مدارک خبری ندارم...
از جاش بلند شد که من هم ترسیده از جام بلند شدم ویه قدم به عقب برداشتم.
هر قدمی که من عقب میرفتم اون جلو میومد تا جایی که به دیوار چسبیدم.
توی بد مخمصه ای گیر افتاده بودم
دستاشو حصار بدنم کرد وگفت:
پس نمی خوای حرف بزنی...
بغضی که توی گلوم بود بالاخره شکست واشکام روی صورتم روون شدن.
برخلاف تصورم عقب کشید وگفت : یه راه داره من تمام اون مدارک رو نادیده بگیرم..
سرم رو بالا آوردم وگفتم: با اینکه من تقصیری ندارم اما چه راهی...
دستی توی موهاش کشید وگفت: بامن ازدواج کن...
romangram.com | @romangram_com