#ارباب_صدایم_کن_پارت_100


احساس کردم تموم علایم حیاتیم رویک به یک از دست دادم.

اون داشت حرف میزد ولی یک کلمه هم از حرفاش رو نمی شنیدم.

جلوم نشست وگفت: چیشد.... حالت خوبه؟

خوب بودم....نه معلومه که خوب نبودم

از جاش بلند شد وگفت: سه روز بهت فرصت میدم روز چهارم منتظر جوابتم.

از اتاق بیرون زد ونفهمید چطور تو باتلاقی که برام ساخته غرق میشم.

روی تخت افتادم واشکام روی صورتم میرختن وحالم رو بدتر میکردم...

باید راهی پیدا میکردم واز این عمارت وروستا بیرون میزدم وتنها کسی که میتونست کمکم کنه شاهرخ بود.

**********************

تارکام

از اتاق بیرون زدم وقتی اشکاش رو دیدم یه لحظه پاهام شل شد انگار خود هلما جلوم وایستاده بود

شاید حق با شاهرخ بود این دختر معصوم تر از اون بود که وارد این بازی کثیف بشه.

شاید باید حساب سلنا رو ازپدرش جدا میکردم.

سرمو تکون دادم وسعی کردم این افکارو از سرم دور کنم به طرف اتاقم حرکت کردم.

***********************

تارکان

ازپله ها به سختی بالا رفتم دستمو به روی قلبم گذاشتم.

دردش امونمو بریده بود .

اومدم ازپله ی بعدی برم بالا که سرم گیج رفت ودیگه چیزی نفهمیدم.


romangram.com | @romangram_com