#ارباب_صدایم_کن_پارت_98


برگشتم که با دیدن فردی روی صندلی جیغی از سر ترس کشیدم...

بی تفاوت روی صندلی نشسته بود ودود سیگارشو بیرون میداد.

دستمو روی قلبم گذاشتم این آخر سر منو سکته میداد.

نگاهی به اتاق انداختم انگار بمب تو اتاق ترکیده بود.

تمام کتابام روی زمین ریخته بود ولباسام همه روی تخت پخش وپلا شده بود...

با صداش چشم از دور واطرافم برداشتم.

- بیا بشین..

مطیع روی صندلی رو به روش نشستم.

خم شد وسیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد.

پوشه ای دستش بود رو به طرفم گرفت.

با تعجب گفتم : این چیه ؟

- پوشه ی مدارک گم شده.....

پوشه رو برداشتم وبازش کردم توش خالی بود.

رو کردم سمتش وگفتم: این که خالیه پس مدارک توش کجاست.

پوزخندی زد وگفت: اینو باید تو بگی.

گیج گفتم: متوجه ی منظورتون نمیشم.

- متوجه نمی شی یا خودتو زدی به نفهمی.....من این پوشه رو لای کتابای تو پیدا کردم.

یه لحظه احساس کردم خون تو رگام منجمد شده.

ناباور زمزمه کردم : امکان نداره.


romangram.com | @romangram_com