#ارباب_صدایم_کن_پارت_95

روی تخت خوابوندمش پیراهنشو از جایی که سوخته بود پاره کردم وسایلم رو برداشتم وشروع کردم به پانسمان.

پسره به خاطر سوزش زخماش آه وناله میکرد آخرم مجبور شدم بهش آرامبخش بزنم.

کنار تخت نشستم وزانو هام رو توی بغلم گرفتم.....

سایه ای رو روی سرم حس کردم بالاخره اومد....

صدای عصبیش که گفت: بیا اتاقم

اجازه ی هر حرفی رو ازم گرفت....

پسر رو به مادرش سپردم و

با قدم های شل و وارفته پشت سر

حرکت کردم...

وارد اتاقش شدم مثل همیشه تاریک بود..

- درو ببند

درو پشت سرم بیستم ومنتظر شدم میدونستم این سکوت آرامش قبل از طوفانه.

به طرفم برگشت وگفت: چرا از اون پسر حمایت کردی...

سعی کردم حرفی نزنم که باعث تحریکش بشه : دلیلی نداشت.... هر کی جای من بود اینکارو میکرد.

نیشخندی زد وگفت: میدونی مردمی که بیرون از این عمارتن برای اینکه سینه سپر کردی اون پسرو نجات دادی برات کف نمی زنن.

قدمی به سمتم برداشت.

میدونی در موردت چی میگن... میگن این دختره هم دستی تو ماجرا داشته که لاپوشونی میکنه.

قدم دیگه ای برداشت

میدونی اینطوری خودتو تو مرکز ماجرا قرار دادی.

اینبار با داد گفت:

romangram.com | @romangram_com