#ارباب_صدایم_کن_پارت_94
--------------------------------
به میله ی داغی که تو دستاش بود نگاه کردم .
سرمو به طرفین تکون دادم وگفتم: من... نمی تونم....
پوزخندی زد وگفت: پس تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن.
ازم فاصله گرفت وبه طرف اون پسر رفت.
خواستم به طرفش قدم بردارم که صدای تارکان متوقفم کرد.
تارکان: اینجا چه خبره.. ؟
ارباب به طرفش برگشت وگفت: چیه اینبار تو میخوای جلومو بگیری.
تارکان: تو چت شده تارکام اون یه بچه ی بی گناهه..
- هه بی گناه..... اونوقت شما دونفر ( به من وتارکان اشاره کرد) بی گناهیشو ثابت میکنید.
- تو از کجا میدونی کار اونه..
- برا این کارم شاهد دارم....
-گیرم که کار این بچه باشه این مجازاتش نیست.
- اون باید حرف بزنه باید بگه اون مدارکو به کی داده....
ایندفعه بین حرفشون پریدم وگفتم: الان حال این پسر خوب نیست بزارید درمانش کنم بعدا برای هم دیگه دلیل ومدرک رو کنید.
از غفلت بادیگاردا استفاده کردم وخودمو به اون پسر رسوندم....
جونی تو تنش نمونده بود طناباشو باز کردم و از روی صندلی بلندش کردم.
ارباب خواست ممانعت کنه که تارکان جلوش وایستاد...
مردم رو کنار زدم و وارد عمارت شدم زنی هم پشت سرم میومد مطمئنا مادر پسره بود چون با صدای بغض آلود اسم پسرش رو صدا میکرد.
romangram.com | @romangram_com