#ارباب_صدایم_کن_پارت_88
خوب کار داشتم دیگه....
نفیسه :من که نفهمیدم که توی این عمارت به این بزرگی چیکار میکنی...
سلنا دستشو کشید وگفت: بیا بهت میگم...
نفیسه با چشم وابرو منو نشون داد که سلنا به طرفم برگشت وگفت: اِ ببخشید... سلام
لبخندی زدم وگفتم: فکر کنم با دیدن دوستتون منو فراموش کردین....
خجول سرشو پایین انداخت وگفت: اونقدر از دیدن نفیسه خوشحال شدم که متوجه تون نشدم....
- اشکالی نداره.....
به عمارت اشاره کردم وگفتم: تارکام عمارته.....
- آره... اتفاقا فکر کنم باهاتون کار داشت....
سری تکون دادم وبه سمت عمارت رفتم......
وارد سالن شدم که متوجه اش شدم
به سمتش قدم برداشتم..
توی فکر بود دستم رو روی شونش گذاشتم که به طرفم برگشت وگفت: سلام.... اومدی....
- آره... منتظرم بودی....
با دست به مبل اشاره کرد وگفت: بشین....
کنارش نشستم که پوشه ای به طرفم گرفت...
- این چیه؟؟
- بازش کن متوجه میشی.
پوشه رو باز کردم وکاغذ توشو بیرون کشیدم....
romangram.com | @romangram_com