#ارباب_صدایم_کن_پارت_85

نگاهی بهم کرد وگفت: سلام برای چیز دیگه ای اینجام....

تازه یادم افتاد سلام ندادم ولی الان ضایع بود بهش سلام بدم....

- کاری از دست من بر میاد..

- شما باید نفیسه خانم باشید...نه؟

باکمی مکث گفتم: من شما رو به جا نمیارم.... شما منو از کجا میشناسید...

بدون تعارف روی صندلی نشست و گفت:.......

قسمت چهل وششم

نفیسه

--------------------------------

- من شاهرخم..... شاهرخ مقید

نگاهی بهش کردم وگفتم: باید بشناسم؟؟

لبخندی زد وگفت: نه..... من ازعمارت میام..... سلنا خانم رو که باید بشناسید.

سری تکون دادم وگفتم : آهان.... حالا چه کاری از من برمیاد؟

بفرمایید بشنید تا بگم.

روبه روش نشستم وگفتم: می شنوم...

شاهرخ نگاهی به دور اطراف انداخت وگفت : کار اینجا فکر کنم سخت باشه مگه نه؟؟

- یا حرفتونو بزنید یا زحمتو کم کنید.

لبخندش پررنگ تر شد وگفت: یعنی میخواید بیرونم کنید...

- اگر حرفی ندارید آره...

- باشه میگم.... راستشو بخواید..... میخواستم.....

romangram.com | @romangram_com