#ارباب_صدایم_کن_پارت_81
- مرخصی....
کیان از در بیرون زد ....
به صندلی تکیه دادم ...بازی من از الان شروع میشد .....
تقه ای به در خورد وسلنا داخل شد
با دست اشاره کردم که بشینه ....
روی صندلی نشست وگفت: بامن کاری داشتین؟
لبمو با زبون تر کردم وگفتم: فعلا منتظر باش....
سری تکون داد وحرفی نزد...
بالاخره در باز شد وکیان وهمراش پدر سلنا وارد اتاق شدن....
ازجام بلند شدم وبه عکس العملشون نگاه کردن.....
سلنا از دیدن اون متعجب بود واون از دیدن من....
قسمت چهل وچهارم
تارکام
--------------------------------
تکیه مو به دسته ی صندلی دادم وگفتم:
چرا نمی شینید آقای صالحی...
بالاخره نگاه از سلنا گرفت و روبه روم روی صندلی نشست.
موشکافانه به من وسلنا نگاه میکرد.
پوزخندی زدم وگفتم:
فکر میکردم هفته ی بعد تشریف میارید.
romangram.com | @romangram_com