#ارباب_صدایم_کن_پارت_8
بیدارشدم.
بی توجه به وضع و اوضاع ظاهریم به طرف در رفتم و
بازش کردم.
سه تا مرد قوی هیکل داشتن با صدای بلند با مشتی حرف میزدن.
به طرفشون رفتم وگفتم:
مشتی اتفاقی افتاده؟
مشتی به طرفم برگشت وگفت:
نه دخترم چیزی نیست تو برو تو.
می خواستم به طرف اتاق برگردم که یکی از مردا روبهم
گفت:
توپزشک جدید روستا هستی؟
برگشتم طرفش وگفتم:
باشم یا نباشم فرقی به حال
جناب عالی میکنه؟
- تو باید همراه ما بیای.
اخمامو تو هم کشیدم ،حرف
زور تو کتم نمی رفت.
- اگه نیام چیکار میخوای بکنی؟؟
- اینطوریه ،باشه ....به زور میبریمت.
romangram.com | @romangram_com