#ارباب_صدایم_کن_پارت_65

روی تختم نشستم ولی کنجکاویم ولم نمیکرد.

سعی کردم خودمو مشغول کنم ولی بالاخره حس کنجکاویم پیروز شد.

از جام بلند شدم واز اتاق بیرون زدم.

کنار پله ها سرک کشیدم اونجا نبودن مطمئنن اتاق تارکام بودن.

آروم به طرف اتاق تارکام حرکت کردم .

جلوی اتاق ایستادم صداشون واضح نبود به همین دلیل مجبور شدم به در تکیه بدم.

شاهرخ: تو چت شده تارکام داری چی کار میکنی؟؟؟

تارکام: من خودم میدونم دارم چیکار میکنم لازم به حرفای تو نیست.

شاهرخ: میدونی اگه بهت نزدیک بشه و بفهمه چی تو سرته هیچ وقت تو رو نمی بخشه.

تارکام: من که بهش آسیبی نمی زنم.

شاهرخ: فکر میکنی آسیب فقط جسمیه.

تارکام :از کی تا حالا دل سوز شدی؟؟

شاهرخ : تو از کی تا حالا اینقدر پست شدی؟؟

تارکام: نمی خوام نصیحت بشنوم.

شاهرخ: دیگه نمیشناسمت تارکام بعد مرگ هلما خیلی عوض شدی.

صدای عصبی تارکام توی اتاق طنین انداز شد:

میشه حرف هلما رو وسط نکشی.

شاهرخ: حرفش همین طوری وسطه.

تا کی میخوای روی جرمایی که تو این عمارت انجام میشه سرپوش بذاری؟؟

- نه .....نمی خوام سرپوش بذارم فقط میخوام اونقدر تو منجلاب غرق بشن که راه برگشتی نداشته باشن.

romangram.com | @romangram_com