#ارباب_صدایم_کن_پارت_6
اهالی روستا مجبور بودن نصف محصول کشاورزی رو
به ارباب بدن.
مردم از این موضوع به تنگ اومده بودن ولی راهی نداشتن.
چون گله وشکایت کارساز نبود.
- ولی به نظر من کاری نشد نداره،ظلم که همیشه پایدار نیست.
مرد نگاهی به من کرد وگفت:
شاید حق با تو باشه.
از جاش بلند شد که گفتم:
شما هنوز اسمتونو بهم نگفتید.
دستی به سرش کشیدوگفت :
مگه حواس برا آدم میمونه...
اسم من مش علیه ولی اهالی
صدام میکنن مشتی.
-پس منم مشتی صداتون میکنم.
صدای نفیسه بلند شد :
سلنا کجا موندی؟
- اومدم...... اومدم.
روبه مشتی گفتم:
برم که الان میاد پوستمو میکنه.
romangram.com | @romangram_com