#ارباب_صدایم_کن_پارت_58
عمه خانم:
تو قوانین اینجا کسی قبل از بلند شدن بزرگتر از سر سفره بلند نمیشه.
پوزخندی زدم وگفتم : تو قوانین شما توهین به افراد سر سفره ذکر شده که شما به جاش میارید.منظورم با صنم بود.
کارد میزدی خونشون در نمیومد بی توجه بهشون از سالن بیرون زدم.
حالم کمی بهتر شده بود از عمارت بیرون زدم که متوجه ی ماشین شاهرخ که وارد عمارت میشد شدم .
با یادآوری قضیه ی دیروز لبخندی رو لبم نشست وبه طرفش حرکت کردم.
قسمت سی و دوم
سلنا
--------------------------------
از ماشین پیاده شد ،به طرفش رفتم هنوز متوجه ام نشده بود.
با صدای بلند سلام کردم که به طرفم برگشت.
شاهرخ: به به سلنا خانم .....سلام از بندست.....خوبی؟؟؟
- ممنون خوبم.
در ماشین رو بست وبهش تکیه داد بهش نگاه کردم یه پیراهن سورمه ای با شلوار هم رنگش ویه کروات مشکی پوشیده بود.
نگاهی بهم کرد وگفت:برو حاضر شو بریم.
با تعجب گفتم : کجا؟؟؟
- تو برو آماده شو بهت میگم.
به طرف عمارت چرخیدم که با به یاد آوردن چیزی به طرف شاهرخ برگشتم وگفتم:ارباب....
پرید میون حرفم وگفت: بهش گفتم.
romangram.com | @romangram_com