#ارباب_صدایم_کن_پارت_56


-بهترین راه اینه که تو هم تو جشن شرکت کنی.

-منم داشتم به این موضوع فکر می کردم.

-راستی میخواستم سلنا رو به استبل ببرم.

بر خلاف سری پیش سری بی تفاوت تکون داد.

انگار روبه رو شدن با ارسلان خان فکرشو مشغول کرده بود.

**************

سلنا

توی اتاق نشسته بودم و به حرفای شاهرخ فکر میکردم.

یعنی تارکام چی کار کرده بود که ارسلان خان هنوزم ازش کینه به دل داشت .

چشامو بستم و سعی کردم دیگه به هیچ چی فکر نکنم.

با تکون های دستی چشامو باز کردم که متوجه ی نارگل شدم.

لبخندی زد وگفت:پا شو خانم خوش خواب که وقته شامه.....

از جام بلند شدم و گفتم:تو برو من میام.

-باشه پس منتظرت هستم.

قسمت سی ویکم

سلنا

--------------------------------

ازجام بلند شدم و آبی به دست و صورتم زدم.

از پله ها پایین اومدم و وارد سالن غذاخوری شدم.


romangram.com | @romangram_com