#ارباب_صدایم_کن_پارت_50


تا حالا کجا بودی؟؟؟

باتعجب گفتم : بامنید؟؟؟

انگار که تا حالا تو حال خودش نبود،چون دستی توی موهاش کشید.

روبهش گفتم: گفته بودین بیام اینجا،با من کاری داشتین؟

-چیز مهمی نبود میخواستم بگم مرحله ی باز سازی بهداری داره به اتمام میرسه... ......

اگه خواستی میتونی برگردی به بهداری.

نگاهی بهش کردم وگفتم: یعنی میخواین منو از اینجا بیرون کنید.

سرشو به تخت تکیه دادوگفت:

نه من همچین حرفی نزدم..... من هنوزم رو حرفم هستم ومیخوام به درمان تارکان ادامه بدی.....

فقط خواستم بگم تا بفهی.

حسم بهم میگفت که اون چیزی رو که میخواست بگه رو نگفت.... و دلیلشو هم نمیدونستم.

رو بهش گفتم:

- در هر صورت ممنون.

بلند شد و به طرف تخت رفت حالش خوب به نظر نمیرسید.

قدمی جلو گذاشتم وگفتم: حالتون خوبه؟؟؟؟

-آره خوبم میتونی بری.

خواستم چیزی بگم که منصرف شدم.

از اتاق بیرون زدم ذهنم مشغول بود چرا با دست پس میزد وبا پا پیش میکشید

آدمای این عمارت یه جورایی برم گنگ بودن.


romangram.com | @romangram_com