#ارباب_صدایم_کن_پارت_48


---------------------------------------

از پله های عمارت بالا رفتم وبه طرف اتاقم حرکت کردم.

کمی جلو تر که رفتم متوجه ی صنم شدم که جلوی در اتاقم ایستاده بود.

به طرفش رفتم با دیدن من خودشو جمع و جور کرد وگفت:سلام.....

سرم رو در جوابش تکون دادم و گفتم:کاری داشتی صنم؟

کمی من من کرد و گفت:باهات کار دارم تارکام.

در اتاقو باز کردم و رفتم داخل. پشت سرم وارد اتاق شد.

روی صندلی نشستم و گفتم:منتظرم.

نگاشو از دور و اطراف گرفت و گفت:میخوام دکتر تارکان عوض بشه.

یک تای ابرومو بالا دادم و گفتم:اونوقت به چه دلیل؟

-ما نمی دونیم اون دختر از کجا اومده و خانوادش کین..... درضمن از کجا معلوم از دِه پایین برای جاسوسی نیومده باشه؟

پوزخندی زدم:خیلی راحت حرف میزنی،میتونی ثابت کنی؟

-اگه ثابت کنم اون دختره رو از اینجا بیرون میندازی؟

-تو ثابت کن من نمیذارم اینجا بمونه،ولی اگه نتونستی ثابت کنی چی....حاضری تو از اینجا بری؟

به سرعت سرشو بالا اوورد،انتظار چنین حرفی رو از من نداشت.

-تو منو به خاطر یه دختر میخوای از اینجا بیرون کنی؟

-جوابمو ندادی جواب من یک کلمه بود.

دستای مشت شدش عصبانیتشو نشون میداد....

رو بهم گفت:باشه قبوله.


romangram.com | @romangram_com