#ارباب_صدایم_کن_پارت_46


تقه ای به در خورد وسلنا داخل شد بعد گذاشتن سینی چایی از اتاق خارج شد.

بعد از رفتن سلنا شاهرخ گفت:

میگم تارکام این دختره رو از کجا گیر آوردی؟؟؟

اخمامو توهم کردم.

- چطور مگه؟؟؟؟

-هیچی.... دختر زیباییه از دستش نده.

با صدایی که رگه ی خشم توش بود گفتم:

اون فقط پزشک تارکانه...... نه بیشتر شاهرخ.

سری تکون داد وگفت:آهان....

دستی توی موهام کشیدم که گفت:بیخیال بابا

نفس عمیقی کشیدم وسعی کردم حال درونم رو کنترل کنم.

قسمت بیست و پنجم.

سلنا

-----------------------------------------

توی اتاق نشسته بودم که تقه ای به در خورد.

سرمو از نوشته های دفتر گرفتم و گفتم:بیا داخل.

در باز شد،به سمت در نگاه کردم که با دیدن شخص کنار در لبخندی رو لبام نشست.

نفیسه با دیدن لبخندم حرصی گفت:سلام خانم بیمعرفت....حال شما احول شما..... یه خبری از دوستت نگیری که مردس،زندس.

ازجام بلند شدم و بغلش کردم و گفتم:ببخشید سرم شلوغ بود.


romangram.com | @romangram_com