#ارباب_صدایم_کن_پارت_45
باید میفهمیدم چکارست وبا ارباب چه ارتباطی داره.
قسمت بیست وچهارم
تارکام.
-------------------------------------------
روبه روی شاهرخ نشسته بودم.
هنوز نمی دونستم شاهرخ بعد از این همه مدت برای چی برگشته بود.
بهش نگاه کردم ،داشت اطراف رو نگاه میکرد.
روبهش گفتم: چرا اومدی شاهرخ...... ؟؟
لبخندی زد وگفت:
هنوزم مثل گذشته گوش تلخی......... اومدم دوست قدیممو ببینم اشکالی داره.
- اگه اون فرد تو باشه آره.... شاهرخی که من میشناسم بی دلیل کاری نمیکنه.
تکیه شو به صندلی داد وگفت: اوضاع دربار حسابی بهم ریخته .....شاه توی تنگناست........میخواد ثروت کشور رو رد کنه.
-این به تو چه ربطی داره؟؟؟
-این کارو نوچه هاش انجام میدن..... منم باید تو این کار کمک دستشون باشم.
-تو که تا حالا باهاشون بود پس باهاشون باش.....
- میخوام کنار بکشم..... نمیخوام جونمو سر یه حکومتی که دوامش معلوم نیست به خطر بندازم. ....
-آره از ذات پلیدت معلومه..... حالا میخوای چیکار کنی؟؟
- فعلا هیچی .....اینجا موندگارم تا آبا از آسیاب بیفته.
- معلوم نیست این کش مکشا تا کی ادامه داشته باشه.
-فعلا این تنها راهه.
romangram.com | @romangram_com