#ارباب_صدایم_کن_پارت_42


این حرفت بی جواب نمیمونه خانم دکتر.

اینا گفت واز پله ها بالا رفت.

نارگل به طرفم اومد و دستمو گرفت وگفت:

دختر مگه دیونه ای... چرا آخه سر به سرش میذاری...... از این دختر هر چیزی بگی بر میاد.

- اتفاقا میخوام ببینم چیکار میخواد بکنه.

نارگل سری از تاسف تکون داد وگفت: من نمی دونم ولی زیاد باهاش دهن به دهن نشو.

- اگه حرف مفت بزنه جوابشو میدم .

نارگل: من دیگه حرفی ندارم.

نارگل دستمو ول کرد که به طرف ورودی عمارت حرکت کردم.

نارگل: حالا کجا میری این وقت شب.

هیج جا توی حیاطم.... میخوام یکم هوا بخورم.

از عمارت بیرون زدم،هوای بیرون سرد بود ومن جز یه لباس نازک چیزی نپوشیده بودم.

کمی که جلوتر رفتم آلاچیق کوچیکی کنار درختا دیدم.

تا حالا ندیده بودمش به طرفش رفتم وروش نشستم.

دلم بد جوربرای نفیسه تنگ شده بود باید میرفتم میدیدمش.

نامرد نکرده بود یه تک پا بیاد عمارت.

باید میرفتم به مامان بابا هم سری میزدم.

خیلی وقت بود که بهشون خبری نداده بودم.

به آسمون نگاه کردم ماه توی آسمون کامل بود.


romangram.com | @romangram_com