#ارباب_صدایم_کن_پارت_40
روبهم گفت:گفتم نمیخورم.
دیگه داشت اعصبمو خط خطی میکرد.
با حرص گفتم:نمیخوری به درک...... مردک گنده باید نازشو بکشیم تا غذا بخوره
به طرفش برگشتم که متوجه ی صورت متعجبش شدم.
قسمت بیست و یکم
سلنا
-------------------------------------------
سرمو پایین انداختم و خودمو سرگرم نشون دادم.
بی توجه بهش سینی رو جلوم کشیدم و شروع به خوردن کردم.
چون گشنم بود تند تند میخوردم،قاشقو پر کردم وخواستم بخورم که از دستم کشیده شد.
حالا من بودم که با تعجب بهش نگاه میکردم.
سینی رو از جلوم برداشت و شروع به خوردن باقی غذا کرد.
من هم بیخیال غذا کنارش بالای تخت تکیه دادم.
بعد تموم شدن غذا سینی رو به طرفم گرفت وگفت: حالا میتونی بری.
شیطونه میگفت با همون سینی بکوبم تو صورتش دکوراسیونش رو بیارم پایین.
حرصی از جام بلند شدم و بدون توجه بهش از اتاق بیرون زدم .
پله ها رو یکی دوتا پایین میومدم که با کسی برخورد کردم.
سرمو که بالا آوردم متوجه ی دختری شدم که روی زمین افتاده بود.
اومدم که حرفی بزنم که دختره گفت:
romangram.com | @romangram_com