#ارباب_صدایم_کن_پارت_38
هیچی نمیخوره.
با تعجب گفتم: کی خاتون؟؟
خاتون:تارکان خان ٬لب به غذا نمیزنه.
با این کارش اربابم نگران کرده.
به طرف سینی رفتم وبرداشتمش وگفتم:
من بهش میدم.
خاتون :نه دخترم نمیخوره.
لبخندی زدم وگفتم: امتحانش که ضرری نداره.
خاتون: من که حریفش نشدم تو برو دخترم ببینم چی کار میکنی.
به طرف اتاق تارکان حرکت کردم .
همون طور که سعی میکردم سینی رو با یه دستم بگیرم
در زدم.
قسمت بیستم
سلنا
-------------------------------------------
وقتی جوابی نشنیدم درو باز کردم.
خواب خواب بود.
به خودم جرات دادم و وارد اتاق شدم.
سینی رو کنار تخت روی میز گذاشتم.
romangram.com | @romangram_com