#ارباب_صدایم_کن_پارت_36
کنار جسد نشستم و دستی بین موهام کشیدم حرصی کیان رو صدا کردم.
کیان به طرفم اومد.
از جام بلند شدم وبلند عربده کشیدم: مگه نگفته بودم مواظبش باش.
کیان : آقا ......نمیدونم ....چ ...چطور شده؟
من ....چهار دنگ ....حواسم بهش بودنمیدونم چطور خودکشی کرده.
دستمو بالا آوردم وگفتم: دیگه نمیخوام بشنوم.
از انباری بیرون زدم روبه مردم داد زدم
نمی خوام این موضوع جایی درز کنه وگرنه عاقبت شما هم مثل این مرد میشه.
میدونستم به خاطر ترسشون
حرفی نمیزنن.
رو به افرادم گفتم جسد رو جایی دفن کنن.
کلافه وارد خونه شدم که نارگل رو دیدم که با آب قند بالای سر اون دختر پزشک ایستاده بود.
قسمت نوز دهم
سلنا
-------------------------------------------
نارگل بالا سرم ایستاده بود واصرار داشت که تموم اون
آب قند رو بخورم ومنم
ممانعت میکردم.
با وارد شدن کسی به عمارت سرمو بالا آوردم که متوجه ی ارباب شدم .
romangram.com | @romangram_com