#ارباب_صدایم_کن_پارت_35

تند به طرف انباری رفتم بعد از گذشتن از پله های انباری واردانباری شدم.

عجیب بود که کسی از انباری محافظت نمیکرد.

شاید اون مردو برده بودن.

فضای انباری خیلی تاریک بود چیزی دیده نمیشد.

دنبال پریز برق گشتم که بالاخره پیداش کردم.

با روشن شدن چراغ وسایل نمایان شد.

سرکی به اطراف کشیدم وچند بار صدا کردم ولی کسی جوابمو نداد.

شونه ای بالا انداختم ودنبال بیل گشتم .

کارتونا رو کنار زدم که با چیزی برخورد کردم .

سرمو پایین آوردم وبا چیزی که دیدم جیغی از سر ترس کشیدم.

*********************

تارکام

با طوفان توی روستا میگشتم بعد سرکشی به اوضاع زمینا

به عمارت برگشتم.

با دیدن جماعتی که جلوی عمارت جمع شده بودن از طوفان پیاده شدم.

اینا چرا اینجا جمع شده بودن؟

اینجا چه خبربود؟

به طرف جمعیت حرکت کردم.

جمعیت رو کنار زدم و وارد انباری شدم .

به دیدن صحنه ی روبه روم دستام مشت شد.

romangram.com | @romangram_com