#ارباب_صدایم_کن_پارت_33
خوب الان کجاست؟
کیان:تو انباری زندانیش کردیم.
به طرف اتاق حرکت کردم و درو باز کردم : حالا حرفی زده؟
کیان : نه قربان چیزی نگفته...فقط میگه من از کسی دستور نگرفتم وکار خودم بوده.
روی میز نشستم.
- نگفت به چه دلیل بهداری رو آتیش زده؟
کیان: یه سری حرفای بیهوده میزنه ...میگه بخاطر یه کینه شخصی اون کارو کرده.
پوزخندی زدم.
کیان:ارباب میگین باهاش چیکار کنم؟
- فعلا هیچ کار فقط مراقبش باش که کسی بهش آسیبی نزنه.
بالاخره هر طور که شده به حرفش میارم.
کیان سری تکون داد وبیرون رفت.
یعنی چه کسی پشت این ماجرا بود . دستی بین موهام کشیدم.
سردرگمی کلافم میکرد بلند شدم و از اتاق بیرون زدم.
*****************
سلنا
بعد از بیرون زدن ارباب از زیر تخت بیرون اومدم .
نفسی راحت کشیدم ٬داشتم اون زیر خفه میشدم.
هنوز هنگ حرفای ارباب وکیان بودم .
یعنی اون آتیش سوزی کار ارباب نبود.
romangram.com | @romangram_com