#ارباب_صدایم_کن_پارت_31
سلنا
------------------------------------------
وارد اتاق شدم با دیدن فضای اتاق لبخندی زدم .
کل وسایل اتاق به رنگ سفید وطلایی بود.
وسایل اتاق از یه تخت که زیر پنجره بود ویک میز و یه صندلی ویه کمد دیواری تشکیل میشد.
به طرف تخت رفتم و کیفمو روی تخت انداختم.
کنجکاویم در مورد اون اتاق
ولم نمیکرد.
برای همین بعد عوض کردن لباسام از اتاق بیرون زدم.
به دور واطرافم نگاه کردم ،کسی نبود.
پاورچین پاورچین به طرف اتاق رفتم.
آهسته در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم.
اتاق تاریکی بود که پنجره هاش با پرده مشکی گرفته شده بود.
تخت بزرگی تو ضلع شرقی بود که کنارش میز و یه کتابخونه با کتابهای کلفت بود.
به طرف میز رفتم وشروع کردم به گشتن ولی جز چند تا پرونده ساده چیزی پیدا نکردم.
نا امید کنار تخت نشستم که متوجه ی چیزی زیر تخت شدم .
آروم از زیر تخت بیرون کشیدمش.
یه دفتر بود .نگاهی به جلدش کردم فکر کنم برای چند سال پیش بود .
بازش کردم صفحه ی اول کسی با خط زیبایی نوشته بود:
خورشید بتابد یا نتابد /ماه باشد یا نباشد.
romangram.com | @romangram_com