#ارباب_صدایم_کن_پارت_30
تارکان خان خودشو خشن نشون میده ولی تو دلشون چیزی نیست.
بالاخره به اتاقی که قرار بود مال من بشه رسیدیم.
به دور واطرافم نگاه کردم که متوجه ی اتاقی توی ته راهروشدم.
رو به نارگل گفتم: اون اتاق مال کیه ؟
نارگل رد دستمو گرفت وبه اتاق رسید وگفت: قضیه ی اون اتاق مفصله
ولی الان اتاق اربابه.
اینو هم بگم نمیتونی بدون اجازه وارد اون اتاق بشی.
- آخه چرا؟؟؟
- منم نمی دونم ولی به جز خود ارباب وبرادرش وعمه خانم کسی وارد اون اتاق نشده.
لبخندی روی لبم نشست که نارگل گفت:آآآآ...فکر شیطانی نکن .
نمی تونی بری داخل اون اتاق.
- نه بابا مگه دیونم.
- آفرین دختر خوب ....من دیگه برم که پایین کار دارم.
- ممنون.
- خواهش کاری نکردم.
به طرف پله ها رفت .
دستمو روی دستگیره گذاشتم ونگاهم رو به سمت اتاق ارباب سوق دادم.
باید میفهمیدم توی اون اتاق چی هست.
قسمت شانزدهم
romangram.com | @romangram_com