#ارباب_صدایم_کن_پارت_28
چتونه عمارت رو گذاشتین رو سرتون.
هردو به طرفم برگشتن.
رو به کیان گفتم: تو مگه الان نباید سر زمین باشی....اینجا چیکار میکنی؟
با من من گفت: عمه خانم خواستن بیا.....
حرصی پریدم میون حرفش وگفتم: تو از من دستور میگیری یا عمه خانم.
دستی تو موهام کشیدم وگفتم: به خاطر ندونم کاری های تو نصف محصول کشاورزی از بین رفته وهیچ کدوم از مداراکا باهم نمیخونن.
کیان:آقا بهم وقت بدین درستش میکنم.
- تا کی ....مردم محصولشونو میخوان.
طی چند روز چطور میخوای درستشون کنی.
- فقط چند روزبهم وقت بدین.
- فقط چند وای به حالت نتونی.
سری تکون داد وبه طرف در رفت وخارج شد.
به طرف اون دختر چرخیدم وگفتم:خانم دکتر..... دوست ندارم این کارتون دوباره تو عمارت من تکرار بشه.
بدون اینکه منتظر جوابش باشم نارگل رو صدا زدم.
نارگل سراسیمه از طبقه دوم پایین اومد.
نارگل: با من کاری داشتین ارباب؟
- اتاق این خانم رو بهش نشون بده ....ایشون پزشک جدید تارکانن.
- بله ارباب.
برگشتم وبه طرف اتاق عمه خانم رفتم .
romangram.com | @romangram_com