#ارباب_صدایم_کن_پارت_21

سرمو بالا آوردم وگفتم:

از اونجایی که بهداری آتیش گرفته من فعلا محلی برای کار ندارم میخوام درمان برادرتون رو به عهده بگیرم.

- از کجا اینقدر مطمئنی من این اجازه رو بهت میدم.

-از اونجایی که از اول هم میخواستید اینکارو کنید.

-با یه شرط این اجازه روبهت میدم.

-چه شرطی؟

- الان بهبودی برادرم دست تویه اگه تونستی کارتو درست انجام بدی آزادی

ومیتونی بری ولی اگه نتونستی.....

- نتونستم چی؟

با حرفی که زد سر جام میخکوب شدم.

- تا آخر عمرت باید بردم باشی.

قسمت یازدهم

تارکام

------------------------------------------

انگار تو تصمیمش دچار تردید

شده بود ولی بعد کمی مکث گفت: باشه قبول.

این دختر تمام معادلاتمو بهم

میزد.

جسارت و جرئت این دختر از

جسارت اهالی این روستا بیشتر بود.

romangram.com | @romangram_com