#ارباب_صدایم_کن_پارت_20


بدون اینکه سرشو بالا بیاره گفت: کاری داشتی تارکان.

برادر ارباب که حالا فهمیده بودم اسمش تارکانه گفت:

این خانم باهات کار داره.

سرشو بالا آورد وگفت:

ممنون تو میتونی بری.

سری تکون داد وبیرون رفت.

بدون اینکه نگاهی بهم کنه گفت:میشنوم.

نفسی کشیدم وگفتم: فکر کنم که شنیدید بهداری آتیش گرفته.

- خب این چه ربطی به من داره؟

- تنها کسی که نمیخواست من اونجا باشم شما بودید.

پوزخندی زد وگفت:میخوای بگی کار من بوده.

- این یه حدسه.

- بر فرض مثال من این کارو کردم..... تو میخوای چیکار کنی؟؟

- با یه استعلام به ژاندارمری

گیر میفتین.

- امتحانش ضرری نداره.... فقط باید به فکر سند ومدرک هم باشی

چون بدون مدرک حرف یه فرد تازه وارد به روستا به کرسی نمیشینه.

حرفش راست بود نمیتونستم کاری از پیش ببرم.

ولی میشد این سند ومدرک رو به دست بیارم تنها راهشم این بود که پیشنهادی که داده بود رو قبول کنم.


romangram.com | @romangram_com