#ارباب_صدایم_کن_پارت_18


از پله ها بالا رفتم،جلوی در دوتا نگهبان بود.

جلوشون ایستادم وگفتم:

من می خوام اربابتونو ببینم.

یکیشون نیم نگاهی بهم کرد وگفت:

تو کی هستی که میخوای ارباب رو ببینی؟؟

- من پزشک روستام ،میخوام ایشون رو ببینم ،باهاشون کار مهمی دارم.

پوزخندی زد گفت: نمیتونی ببینیشون.

حرصی گفتم: به چه دلیل... نکنه برای دیدنشون باید مجوز همرام میاوردم.

- نه خیر فقط خیلی کوچکی باید بری با بزرگترت بیای.

اینو گفت وبلند با دوستش زد زیر خنده.

دیگه آمپر چسبوندم.

پامو بالا آوردم ومحکم زدم به ساق پاش.

آخی گفت و روی زمین نشست تا اون یکی بخواد به خودش بیاد یکی به شکمش زدم

معلوم بودکه انتظارشو نداشتن وگرنه زورم بهشون نمیرسید.

یکیشون بلند شد وبه طرفم اومد، فاتحمو خوندم اما صدای دادی هر. سه تامونو

میخ کوب کرد.

- اینجا چه خبره؟؟؟؟؟

با تعجب به پسری که با اخم به ما نگاه میکرد زل زدم.

نگهبانا فورا خودشونو جمع وجور کردن ویکیشون گفت:


romangram.com | @romangram_com