#ارباب_صدایم_کن_پارت_144


پوزخندی زدم به کوری چشم توهم شده میام.

رو به آهو گفتم : منم هستم.

آهو هم انگار چندان راضی به نظر نمی رسید فقط خواسته بود یه تعارفی کنه.

لبخند تصنعی زد وگفت:خوشحال میشم .

از جام بلند شدم وبرای عوض کردن لباسم به اتاقم رفتم.

یه مانتوی سرمه ای با شلوار همرنگش پوشیدم واز اتاق بیرون زدم.

به محض خارج شدنم متوجه ی تارکام شدم با دیدن من اخمی کرد وگفت: به سلامتی کجا؟

- بچه ها میرن کوه مگه تو نمیای.

- نه...حالا تو با اجازه ی کی شال کلاه کردی.

- منم می خوام برم .

- اگه اجازه ندم.

- بازم میرم.

- اِ پس که اینطور باشه برو...

بهش نگاه کردم مطمئن بودم به این سادگی موافقت نمی کنه ولی حالا.....

از پله ها پایین رفتم پیمان وپسری که تا حالا ندیده بودمش روی مبل نشسته بودن.

پیمان با دیدن من بلند شد وگفت: حاضر شدید.

- بله.

- ای کاش صنم وآهو هم مثل شما بودن.

چیزی نگفتم وبی حرف روی مبل نشستم.


romangram.com | @romangram_com