#ارباب_صدایم_کن_پارت_143
خیلی سرد جواب داد: منم همین طور.
نخیر اخلاقش به قیافش نرفته .
آروم کنار تارکام نشستم سعی کردم تو بحثشون شرکت نکنم.
سنگینی نگاهی رو حس کردم سرم رو بالا آوردم که نگام با نگاه آهو تلاقی شد.
به محض اینکه متوجه ی نگام شد سرش رو به سمت مخالف چرخوند.
کلافه به بحثی که درباره سیاست میکردن گوش میدادم
واقعا دیگه خسته شده بودم که نارگل وارد سالن شد وگفت: غذا حاضره.
نفسی آسوده کشیدم وبا این فکر که از این جو راحت میشم از جام بلند شدم ولی زهی خیال باطل.
قسمت هفتاد و سوم
سلنا
--------------------------
نهار توی سکوت مطلق خورده شد .
بعد از نهار به بهانه ی کمک کردن به نارگل توی آشپزخونه موندم واین باعث عصبانیت بسی زیاد تارکام شد.
بعد از تموم شدن کارم با یه سینی چای به حال رفتم.
درحین تعارف کردن چای متوجه شدم که اینا برنامه ی کوهنوردی چیدن .
سینی رو روی میز گذاشتم ونشستم.
به محض نشستم مورد خطاب آهو قرار گرفتم.
- سلنا جون توهم می خوای بیای؟
خواستم جوابشو بدم که صنم پا برهنه پرید میون وگفت:
چه لزومی داری اون بیاد.
romangram.com | @romangram_com