#ارباب_صدایم_کن_پارت_134


- نه بمونه برای بعد.

-هرطور راحتی.

به طرف در رفتم وبیرون زدم وسوار ماشین شدم وحرکت کردم.

قسمت شصت و هشتم

سلنا

--------------------------

با صدای داد صنم که از سالن میومد از پله ها پایین اومدم وبه سمت سالن قدم تند کردم.

به محض ورودم به سالن با چهره ی برافروخته ی صنم واخمای درهم عمه خانم روبه رو شدم.

صنم با دیدن من به طرفم یورش آورد ودست تو موهام انداخت وبه طرف تارکام کشید.

موهام رو از دستش بیرون کشیدم وگفتم: چی کار میکنی دیوونه!!؟

بی توجه به حرفم رو به تارکام گفت: اینه اون کسی که دوست داری......واقعا که ...رفتی کسی رو انتخاب کردی که معلوم نیست اصل ونسبش کین ....

این دختره ی پاپتی چی داره که بقیه ی دخترا ندارن..معلوم نیست از زیر کدوم بوته.......

باسیلی که به صورتش زدم حرف تو دهنش ماسید.

دستمو تهدید وار تکون دادم وگفتم: بفهم با اون زبون کثیفت چی میگی.....

ناباور دستشو کشید رو صورتش وغرید: تو با چه جرئتی دست رو من بلند کردی....

خواست به طرفم بیاد که تارکام گفت: یه قدم دیگه جلو بزاری من میدونم تو صنم.

صنم به طرف تارکام برگشت وبا پوزخند گفت:آره توی بی لیاقت من ومامانو به این دختره فروختی.....

عمه خانم که تا الان سکوت کرده بود گفت: آروم بگیر صنم...

صنم به طرف عمه خانم برگشت وگفت: چطور آروم بگیرم من به جهنم اون حتی شما رو آدم حساب نکرد.


romangram.com | @romangram_com