#ارباب_صدایم_کن_پارت_126


دستمو کشید ومنو همراه خودش به طبقه ی بالا برد.

در اتاق رو باز کرد وگفت: برو تو..

وارد اتاقم شدم وروی تخت نشستم.

روبهم گفت: سعی کن بخوابی... به چیزیم فکر نکن.

به طرف در برگشت که گفتم: کجا؟؟

دستی تو موهاش کشید وگفت:اینجام....جایی نمی رم.

نمی دونم چم شده بود با صدایی آرومی گفتم: اینجا بمون.

- اینجا موندم خرج داره....

بهش نگاه کردم وگفتم: چه خرجی؟؟

- هیچی بیخیالش ....برو بگیر بخواب.

آروم روی تخت دراز کشیدم وچشام رو بستم.

نمی دونم از آرامش وجود تارکام بود یا خستگیم که خواب زود منو توی دنیای بی خبری برد.

**********************

با نوری که توی صورتم افتاده بود چشم باز کردم.

دستام رو سایبون چشام کردم واز جام بلند شدم.

به جای خالیه تارکام نگاه کردم. با یاد آوردن دیشب لبخندی توی صورتم شکل گرفت.

اگه همه ی اونا رویا هم بود من این رویا رو دوست داشتم.

ازجام بلند شدم وبعد اینکه آبی به دست وصورتم زدم از اتاق بیرون زدم.

از پله ها پایین اومدم و نیم نگاهی به طرف آشپز خونه کردم انگار هنوز هم از رفتن به آشپز خونه میترسیدم.


romangram.com | @romangram_com