#ارباب_صدایم_کن_پارت_124
به تارکام نگاه کردم وگفتم: چرا میخوای اونا رو بیاری اینجااینطوری توی خطر میفتن.
- نه ایندفعه نمیزارم بلایی سرشون بیاد اگه اینجا باشن راهتر میتونم اون مردو پیدا کنم.
- از کجا معلوم توی عمارت رفت وآمد داره.
- از اونجایی که همیشه ازم یه قدم جلوتره.
نگاهی بهم کرد وگفت: اگه بفهمم کیه زندش نمی ذارم.
با بهت گفتم: میخوای بکشیش؟
- آره چرا که نه چون آرامش این چند سالمو ازش بدهکارم به خصوص هلما رو.
برای اولین بار بود که بدون پرده اسم هلما رو جلوم میاورد.
خواستم از هلما بپرسم که گفت: الان نه.
- چی الان نه؟؟
- سوالی که میخوای بپرسی الان وقتش نیست.
- پس کی بپرسم؟
- به موقعش همه چیزو بهت میگم.
بشقاب رو کنار زدم واز جام بلند شدم که گفت: کجا؟
- میل ندارم.
- بشین بخور تو که چیزی نخوردی.
- گفتم که میل ندارم.
بشقاب غذاشو کنار زد وگفت: به درک.
بفرما تا میام باهاش صلح کنم خودش شروع میکنه.
romangram.com | @romangram_com