#ارباب_صدایم_کن_پارت_122


به طرف ماشین حرکت کردیم و سوار شدیم،توی راه حرفی زده نشد.

با تکونای ماشین خوابم برد.........

با صدای کسی چشمام رو بازکردم.

نگاهی به دور و اطراف کردم و متوجه ی چهره ی شیطون نارگل شدم.

با کمی فکر یادم اومد که تو راه روستا بودیم ومن خوابم برد پس الان توی اتاقم چیکار میکردم.

صدای نارگل که غر غر کنان دستمو میکشید مانع فکر کردنم شد.

نارگل: پاشو دیگه تنبل چقدر میخوابی!!

به خرس گفتی تو برو من جات هستم!!!

بدو آقا گفتن بیای شام.

دستمو بیرون کشیدم وکش وقوسی به بدنم دادم همون طور که خمیازه میکشیدم گفتم: برو... من.... میام.

نارگل تک خنده ای کرد وگفت: پس بدو تا آقا عصبانی نشده.

سری تکون دادم که از اتاق بیرون زد

قسمت شصت وسوم

سلنا

--------------------------------

به چهره ی غرق فکر تارکام نگاه میکردم.

کاش میدونستم فکر چی اینقدر مشغولش کرده.

با قاشقش با غذایی که توی ظرف بود بازی میکرد ومعلوم بود چیزی ازش نخورده.

اشتهای منم با دیدنش کور شده بود.


romangram.com | @romangram_com